خادم الاسلام

کتاب‌ها، دلنوشته‌ها، یادداشت‌ها، مقالات و اشعار خادم الاسلام خلیل الرحمن خباب
  • خادم الاسلام

    کتاب‌ها، دلنوشته‌ها، یادداشت‌ها، مقالات و اشعار خادم الاسلام خلیل الرحمن خباب

مشخصات بلاگ
خادم الاسلام

متولد ۱۳۸۰

تحصیلات:
- مدارس متفرقۀ فاریاب (دورۀ ابتدایی ۹۰ - ۹۵)
- دارالعلوم انصار و دارالعلوم محمدیه هرات (دورۀ متوسطه ۹۶ - ۹۸)
- عین‌العلوم گُشت سراوان (دورۀ موقف‌علیه ۹۹)
- دارالعلوم مکی زاهدان (دورۀ حدیث ۱۴۰۰)

طبقه بندی موضوعی
جمعه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۱، ۰۶:۱۰ ب.ظ

معمای مبهم

درس‌های سال با تمام خستگی‌هایش به پایان رسید و امتحانات نهایی‌مان سپری شد و ما از کلاس دورۀ حدیث فارغ شدیم و برای ما محفل فراغت گرفتند.
از یک‌طرف به خاطر به پایان رسیدن امتحانات و از سوی دیگر به خاطر محفل فراغت و خصوصا خوشحالی پدر و مادر و خانواده و اقوامم بی‌نهایت خوشحال بودم.
در کنار این خوشحالی‌ها، تلاش می‌کردم برای تعطیلات خود برنامه‌ریزی کنم و از فرصت به دست‌آمده استفاده کنم و کارهای نیمه‌تمام را تکمیل و کارهای جدید را آغاز کنم و تا حدودی برنامه‌ریزی‌ها موفق بود و الحمدلله بخش بزرگی از کارهای نیمه‌تمام را تکمیل کردم و کارهای جدیدی را آغاز نمودم.
نتایج امتحانات‌مان مشخص نشده بود و من کاملا فراموش کرده بودم که روزی یکی از دوستانم گفت: نمرات اعلان شده، دیدی؟
گفتم: نه! و رفتم که ببینم.
همین که رسیدم و به نمرات خودم نگاهی انداختم، چیز عجیبی مرا شگفت‌زده کرد و مات و مبهوت ماندم.
آری! از کتاب صحیح البخاری (مهم‌ترین کتاب دورۀ حدیث) نمرۀ تجدیدی گرفته بودم و آن هم فقط (۵) نمره!
تمام خوشحالی‌هایم به باد فنا رفت و مانند چوبی خشکم زد و نمی‌دانستم چه کنم؟!
رفتم در گوشۀ اتاق تنها نشستم و با خود کلنجار می‌رفتم و نمی‌توانستم بر خود چیره شوم که خدایا من چه کنم؟
از مهم‌ترین کتاب کلاسم نمرۀ تجدیدی گرفتم؟!
اگر خانواده‌ام خبر شوند، چه می‌گویند؟!
دوستانم چه فکر می‌کنند؟!
چه شرم و ننگی بالاتر از این است؟!
همین‌طور درگیر خود بودم که اعلان پیام موبایلم به صدا درآمد.
دیدم یکی از عزیزان مهربانم است که سلام داده و جویای حالم شده؛ جوابش را دادم و در حین مکاتبه از من پرسید: چرا اینقدر ناراحتی؟
انگار ناراحتی‌ام بر کلمات و رفتارم هم تأثیر گذاشته بود و من آگاه نبودم.
اولش نمی‌خواستم بگویم؛ اما چون برایم خیلی عزیز بود، نتوانستم پنهان کنم و گفتم.
گفت: حتما اشتباهی شده، من به تو باور دارم که درست حل کردی؛ پس نگران نباش که همه‌چیز حل می‌شود.
حرف‌هایش برایم بسیار جالب بود و اعتماد و باورش از همه جالب‌تر؛ از یک‌سو اندکی آرام شدم و از سوی دیگر غم دیگری بر وجودم مستولی گشت؛ افرادی هستند که این‌گونه به من باور دارند؛ اما من چه کردم؟!
پس از خداحافظی با این عزیز، رفتم با دوستانم حرف زدم و در پی راه حل شدم تا سرانجام به این نتیجه رسیدم که اعتراض‌نامه‌ای بنویسم و به دفتر شورا تحویل دهم تا برگه‌ام دوباره بررسی شود؛ اما من که در گذشته تجربه‌اش را نداشتم، کجا می‌رفتم و چه کار می‌کردم را نمی‌دانستم.
چندروز درگیر بودم؛ از این دفتر به آن دفتر و از اینجا به آنجا، تا سرانجام یکی از دوستان شمارۀ مسئول دفتر شورا را داد و با ایشان تماس گرفتم و طبق راهنمایی‌شان، اعتراض‌نامه را به صندوق اعتراضات انداختم.
ایشان گفتند که نگران نباش، ما پیگیری می‌کنیم و من هم اندکی آرام شدم و دوباره به کارهایم پرداختم.
البته آرامش کاملی هم نداشتم و هربار که یکی از اساتید یا مسئولین را می‌دیدم، می‌پرسیدم که نمرات اعتراضی اعلان نشده؛ چه‌وقت اعلان می‌شود؟
همه می‌گفتند: به زودی!
ماه رمضان نزدیک بود و من نزد یکی از دوستانم رفتم تا در مورد برنامه‌های رمضانی با هم حرف بزنیم و مشوره کنیم.
پیش دوستم نشسته بودم؛ او از من خواست که مطلبی را از موبایلم برایش بفرستم.
همین که موبایل را به دستم گرفتم، نگاهم به پیام جدیدی افتاد که یکی از دوستان در گروه کلاس گذاشته بود.
آری! نمرات اعتراضی اعلان شده بود.
با دقت بررسی می‌کردم که نگاهم به نمرۀ یکی از هم‌کلاسی‌های عزیزم افتاد که او هم با اخذ (۸) نمره، تجدید شده بود و چون بیشتر از من درس‌خوان و پایبند بود، خیلی نگرانش بودم؛ اما وقتی دیدم که پس از تصحیح، (۱۸) نمره گرفته است، بی‌نهایت خوشحال شدم و امیدوار شدم که از من هم تصحیح شده و نمره‌ام بالا رفته است.
وقتی همه را خواندم، دیدم متأسفانه اسم من در میان آن‌ها نبود.
دوباره از درون خورد شدم و تمام تخیلاتم از هم پاشید و دوستم که با من در مورد برنامه‌ها حرف می‌زد، هیچ نمی‌دانستم که چه می‌گوید و او هم متوجه شد و گفت: بعداً در این مورد حرف می‌زنیم.
موبایل را گرفتم و به مسئول دفتر شورا تماس گرفتم.
سلام دادم؛ ایشان جواب سلامم را دادند.
گفتم: جناب استاد! فلانی هستم که از فلان کتاب تجدید شده بودم؛ نمرات اعتراضی اعلان شده و اسم من در میان آن‌ها نیست!
گفتند: حتما نمرۀ شما قابل تغییر نبوده!
گفتم: یعنی چه؟! من که به طور کلی، سؤالات کامل حل کرده بودم و چگونه فقط پنج نمره گرفتم؟!
گفتند: خوب است من پیگیری می‌کنم و به شما خبر می‌دهم.
نمی‌دانستم چه بگویم و چه کار کنم؟

با دوستم خداحافظی کردم و آمدم در گوشۀ اتاق نشستم و غرق افکار شدم.
چندروزی سپری شد و خبری از مسئول دفتر شورا نرسید و با گذشت هرروز، نگرانی من هم بیشتر می‌شد.
پس از کلی فکر و خیال و نگرانی، تصمیم گرفتم که به استادمان، مدیر کل شورا پیام دهم و قضیه را با ایشان در میان بگذارم.
پیام دادم و مشکل را برای‌شان گفتم؛ پس از اندکی تأخیر، در جوابم گفتند: من به دفتر شورا گفتم، ان‌شاءالله مشکل‌تان را حل می‌کند.
سخنان استاد برایم خیلی آرامش داد و منتظر نتیجه بودم.
فردای آن‌روز زنگ موبایلم به صدا درآمد، دیدم مسئول دفتر شوراست؛ پرسیدند: فلانی هستی؟
گفتم: بله!
گفتند: مشکلت حل شد و شما (۱۵) نمره گرفته بودید؛ اما کاتب متوجه نشده و (۱) از پیشش جا مانده و (۵) نوشته است.
اندکی خوشحال شدم و تشکر کردم.
اما این خوشحالی معنایی نداشت؛ من فقط چیزی که حقم بود را به دست آوردم؛ اما از سوی دیگر بسیاری از برنامه‌هایم به هم خورد و هرروز با اضطراب و واهمه دست‌و‌پنجه نرم می‌کردم.
هرروز از ترس اینکه مبادا خانواده خبر شوند، با دنیایی از نگرانی و دغدغه در ستیز بودم.
به‌حتم که خانواده‌ام به این (۱۵) نمره هم راضی نیستند؛ اما چه کنم و چه می‌کردم؟
این موضوع باعث شد که من نتوانم از این کتاب و کتاب‌های دیگر نیز اعتراض کنم که مطمئن بودم که از هر کتابی بیشتر نمره می‌گرفتم؛ اما بدبینی نمی‌کنم و این ماجرا را به فال نیک می‌گیرم و برخی از درس‌هایش را با شما در میان می‌گذارم.
از این ماجرا آموختم که:
۱- اگر ما هرچقدر خوشحال باشیم، محکم باشیم و برنامه‌ریزی داشته باشیم؛ باز هم وقتی از درون خورد می‌شویم و توانایی‌های‌مان ندیده گرفته می‌شود و به ما نمرۀ تجدیدی می‌دهند، همه‌چیزمان متلاشی می‌شود و تمام اوقات‌مان تلخ می‌گردد.
پس در زندگی‌مان مواظب نمره‌دادن‌های‌مان به یکدیگر باشیم و با دادن نمرۀ تجدیدی، انسان‌ها را مردود نکنیم.
۲- دوستان و عزیزان مهربانی که در کنار ما هستند، نعمت بزرگی هستند؛ قدرشان را بدانیم و بر کلمات و جملات آرام‌بخش‌شان ارزش قایل شویم؛ خصوصا آن‌هایی را به ما اعتماد و باور دارند. 
همچنین تلاش کنیم که باورهای آن‌ها به سراب نرود و بدانند که اشتباه نکردند و به فرد درستی اعتماد دارند.
۳- ما در قبال کارهای‌مان مسئولیم و باید مسئولیت‌پذیر باشیم و کار خود را کوچک نشماریم و ندیده نگیریم، حتی اگر کتابت نمرات امتحانی باشد.
۴- هیچ «یکی» را ندیده نگیریم؛ زیرا اگر (۱) نباشد، (۱۵) تبدیل به (۵) می‌شود و نمرۀ ممتاز تبدیل به نمرۀ تجدیدی می‌گردد.
۵- و درس‌های دیگری که امیدوارم در حین مطالعه، خود اخذ کرده باشید.

 

✍️ خباب آل محمود
۱۹ حمل / فروردین ۱۴۰۱

 

پیج اینستاگرام

کانال تلگرام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی