شمشیر چوبی
روزیروزگاری، پادشاهی بود که در سخاوت و جوانمردی شهرت یافته بود.
پس از مدتی پادشاه متوجه شد که مرد کهنسالی در یکی از نقاط دور کشورش نیز به جوانمردی مشهور شده است و آوازهاش به شهر پادشاه هم رسیده بود.
هرروز میگذشت و شهرت این مرد بیشتر و بیشتر میشد و حسادت پادشاه هم روزبهروز افزایش مییافت و موج میزد و مانند کرم خوارهای او را از درون میخورد.
سرانجام پادشاه به جلادش دستور داد تا برود و کار آن مرد را تمام کند.
جلاد حرکت کرد و دشت و بیابانهای پر خموپیچ را پیمود تا آنکه در نزدیکی شهر آن مرد در بیابان خشک و بیآب و علفی از حرکت باز ماند؛ هم خودش از شدت گرسنگی و تشنگی در حال جاندادن بود و هم اسبش دیگر توان حمل او را نداشت.
در این اثنا پیرمردی از آنجا میگذشت که چشمش به جلاد افتاد و به او نزدیک شد؛ با خود آب و غذا داشت و به جلاد داد.
وقتی حال جلاد بهتر شد، خواست که حرکت کند و از آنجا برود؛ اما پیرمرد نگذاشت و با اصرار زیاد او را با خود به خانه برد.
پیرمرد آنقدر از جلاد مهماننوازی کرد که او نمیدانست و نمیتوانست چگونه جبران کند.
فردای آنروز، وقتی بانگ صبح نواخته شد، جلاد آماده شد که برود و آن مرد را پیدا کند؛ اما از آنجایی که در مورد شهر شناختی نداشت، رو به پیرمرد کرد و پرسید: آیا فلانی را میشناسید؟
پیرمرد لبخندی زد و گفت: خودم هستم؛ با من کاری داشتید؟
جلاد شگفتزده شد و نتوانست چیزی بگوید و پس از سکوت طولانی گفت: شهرت شما به شهر ما رسیده بود، خواستم شما را از نزدیک ببینم.
جلاد وقتی میخواست برود، پیرمرد مجموعهای از خوراک و نوشیدنی را در بستهای کرد و به دستش داد و با مهربانی با او خدا حافظی کرد.
جلاد به نزد پادشاه رسید و پادشاه از او پرسید: چه کردی؛ آن مرد را کُشتی؟
جلاد گفت: من او را نکشتم؛ اما او مرا با شمشیر چوبی کشت.
در زندگی دنیا، انسانهای حسود زیادی وجود دارد و جلادهای بیرحم زیادی هستند که قصد کشتن ما را دارند، پس باید در مقابل آنها از شمشیر چوبی استفاده کنیم.
اگر قرار باشد دشمنی را با دشمنی، خشم را با خشم و بدی را با بدی جواب دهیم، به هیچ سودی دست نمییابیم و متضرر هم میشویم؛ به قول مولانا «گر تو با بد بد کنی، پس فرق چیست؟».
مدتی پیش، در مورد انسانهای قدرنشناس مطلبی نبشته بودم که یکی از اساتید گرامیام در پاسخ این شعر زیبا را فرستادند:
درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
✍️ خباب آل محمود
۸ ثور / اردیبهشت ۱۴۰۱
▪️ کانال تلگرام
▪️ واتساپ